ای کاش پرنده ای بودم
و می توانستم بر شاخسار محبتت پر کشم و نغمه عشق سر دهم
ای کاش نسیم بودم
و می توانستم گرد و غبار بی مهری و جدائی را از چهره ات بزدایم
ای کاش خورشید بودم
و می توانستم عشق سرد و بی روح تو را گرما بخشم
ای کاش ابری بودم پر ز باران
و می توانستم از شیره وجود خود بر نهال عشق تو ببارم
و ذره ذره وجودم را تقدیم تو کنم
و آنگاه آرام بمیرم .
پرنده ای کنار من نمانده است
من سایه ای هستم که ترا بی نهایت دوست دارد
سایه ای که نمی تواند به روشنایی گراید
سایه ای که نمی تواند سخن بگوید
سایه ای که تنها با توست
سایه ای که اسیر تنهائیست
سایه ای که همه جا با توست اما تو قادر به یافتن آن نیستی
سایه ای که در طلوع عشق تو میمیرد و در عمق نگاه تو می خوابد .