<< بازگشت >>

سلام 

باز هم دست تقدیر باعث بازگشتی دوباره شد 

و بار دیگر آغاز می کنم به نام لایق اصلی پرستش 

<< گهواره من >>




تو نخواهی مرا

تو جدائی ز من به چه می مانم من

در سکوت شب سرد٬ هر چه بود با تو گذشت

مرمرین قطره باران ز چشمانم ریخت

آه ... من بستر باد و باران

لحظه ها را تو بگو

تو نخواهی مرا ٬ تو جدائی ز من

ای گهواره من

لحظه ها را تو بگو

به چه می مانم من ٬ به زمستانی سرد یا سرابی که از دور نمایان باشد

دل بیچاره من به چه دلخوش باشد؟

تو ای گهواره من ٬ تو پناهم باش

تو جدائی ز من تو نخواهی مرا

که من و تو بستر سرد خیالیم با هم ...

<< سخن از >>




سخن از عشق نباید گفت

دوستت دارم یک جمله بی معنی است

عشق چیزی نیست که بخواهم آنرا

مثل یک بسته اهدائی ٬ در جشن تولد

من عاشق نیستم

من دوست ندارم

زیرا اگر عاشق باشم ٬ چشمهایم به تو میگفت

دستهایم دستهایت را میگرفت

من عاشق نیستم

من دوست ندارم

زیرا اگر عاشق بودم ٬ در آغوش میکشیدم تو را

من عاشق نیستم ٬ زیرا اگر عاشق بودم

از نفسهایم ٬ احساس میکردی

عشق محتاج به ظاهرسازی نیست

دوستت دارم یک جمله تکراریست

سخن از عشق نباید گفت

سخن از
تنهائیست ٬ تنهائی