<< همدردی >>




هیچکس با من تنها همدردی نمی کند

هیچکس با فریاد نا آشنای من هم صدا نشد

هیچکس مرا پناه نداد

هیچکس در انجمن پروانگان دعوتم نکرد

زیرا تو خوب میدانی که دنیا کوچک است

و قلب من نیز کوچکتر

و تو هیچگاه نامت را به من نگفتی

که با این قلب کوچک تو را آشیان دهم .

<< به یادم نیست : >>




دیروز را به یاد نمی آورم


و امروز را نمیدانم چه روزیست

شاید امروز آئینه ای از دیروز من باشد

و شاید تمامی روزهای گذشته ام

هر چه هست نمی دانم

ولی به زیستن ادامه می دهم

و امروز را به روزهای گذشته می سپارم

و دیگر نمی دانم که روزها چگونه اند

نمی خواهم بدانم که عشق چیست

آیا همبستگی با زندگی دارد یا نه .

<< ای کاش >>



ای کاش پرنده ای بودم


و می توانستم بر شاخسار محبتت پر کشم و نغمه عشق سر دهم

ای کاش نسیم بودم

و می توانستم گرد و غبار بی مهری و جدائی را از چهره ات بزدایم

ای کاش خورشید بودم

و می توانستم عشق سرد و بی روح تو را گرما بخشم

ای کاش ابری بودم پر ز باران

و می توانستم از شیره وجود خود بر نهال عشق تو ببارم

و ذره ذره وجودم را تقدیم تو کنم

و آنگاه آرام بمیرم .