<< نصیب من >>




من تنها به دنیا آمدم

حتی

پیش از آنکه از مادر زاده شوم

هیچکس مرا نمیخواست

محبت و دلبستگی ٬ هرگز در قلبم راه ننمود

و من

طفل ناخواسته دیروز

انسان تنهای امروزم

 در زندگی به این امر دلخوشم


که

زیستن جاودانه نیست .

<< پوچ >>




این همه تلاش برای چیست؟

زمانیکه امید نباشد ٬

جویبارها ٬ رودخانه ها ٬ با پل هایشان برای چیست؟

زمانیکه ماهی نباشد

و قایق های خسته بدون بادبان به ساحل لنگر انداخته باشند

برای چیست ٬ اینهمه تلاش ؟

برای بیهوده بودن ؟

روح را برای چه ستایش کنم ؟

زیرا روح خالیست ٬

بی شکل ٬ بی هدف ٬ بی دوست ٬ بی نشان

دور شو ز من ای آفتاب

من تاریکی را می پرستم ٬

و نمیخواهم دیگر کسی را بشناسم

زیرا من خود یک سایه ام

بی خیال ٬ بی امید ٬ بی دوست ٬ بی نشان ٬

و بی ثمر .

<< لحظه های یاد تو >>




زمانیکه به تو می اندیشم

پنجره دیده گانم از آه سردم یخ می بندد

و از شاخه شکسته قلبم

شکوفه رنگین در سینه ام

آرام ٬ آرام ٬ میروید

زمانیکه به تو می اندیشم

نفسهایم نامت را تکرار می کنند

زمانیکه به تو می اندیشم

شوقی سراپای وجودم را در بر میگیرد

و می اندیشم

که هرگز نتوانستم بگویمت ٬
                       
                                                           دوستت دارم.